امیرعلی امیرعلی ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

امیرعلی ، دونه برفی

پدرم روزت مبارک

بنام خدایی که پدر را آفرید           ای فاطمه! نام این مولود را علی بگذار، که خدای علی اعلی می فرماید: من او را از نام خود جدا کردم و به ادب خود ادب آموختم و بر مشکلات علم خویش او را واقف ساختم. کعبه، در هلهله فرشتگان، برای میلاد عشق لحظه شماری می کرد؛ میلاد علی مظهر تمام عشق و صفا و تفسیر بلند عدالت و شجاعت..........                   کنار پنجره می آیم و می دانم این شاخه لطیف در لیوان گذاشته شده ، می داند که تو چقدر گل تری ! پنجره را می گشایم و می بینم دنیایی که تو نشانم داده ای چقدر مهربان است ...
27 ارديبهشت 1393

همسرعزیزم روزت مبارک

 گل من امروز از عمق وجود خودخدایم راصدا کردم، نمیدانم چه میخواهی ولی امروز…برای تو، برای رفع غمهایت، برای قلب زیبایت ، برای آرزوهایت، به درگاهش دعا کردم ومیدانم خدا ازآرزوهایت خبردارد، یقین دارم دعاهایم اثر دارد.   من عشق را با تو تجربه کردم محبت را درقلب تو یافتم و امید به زندگی را از تو آموختم عشق من تقدیم به تو که یادت در فکرم و عشقت در قلبم و عطر تو درمیان لحظه لحظه های زندگی ام  ماندگار است روزت مبارک همسر مهربانم که عاشقم کردی این هم از ...
27 ارديبهشت 1393

امیرعلی دیگه می می نمیخوره 2

الحمدالله...     جمعه  93/01/22 : بعد از ماجرای دیشب تصمیم من جدی تر شد . صبح که برای شبر خوردن بیدار شدی سریع از خواب جستیدم و گفتم بریم صبحونه بخوریم مامان جونی . شما هم شکرخدا قبول کردی. اول بردمت ... بچه که از خواب پا میشه جیش داره ه ه ه ه ه.... بعدش هم آشپزخونه و صبحونه و ..... ماجرا داشت به خوبی و خوشی پیش می رفت که .... عصر اون روز با خانواده رفتیم جاده فوشه و خیلی هم خوش گذشت و چون بابایی شیفت بود و باید می رفت .عزیز جون نذاشت ما شب بریم خونه و گفت تنها بمونین دلم پیشتون میمونه بهتره شب اینجا بمونین. خلاصه باباجونی رفت و من و حنا وخاله خونه عزیزجون و بابابزگ ...
20 ارديبهشت 1393

ماجراهای امیر علی و پوشک -مرحله 1

یاحق نیمه دوم اسفند ماه بود که من تازه خونه تکونیمو شروع کرده بودم . کارهام به نیمه رسیده بود و من تصمیم داشتم فرشهامو بفرستم قالیشویی ولی مستاصل بودم . چون اگه بعد ازعید شمارو از پوشک می گرفتم  بازهم فرشهام کثیف میشد.  تو این فکرها بودم که یهو تصمیم گرفتم تو این فاصله تا قبل از عید باهات تمرین کنم . این بود که  پوشک از پاهات باز شدو شستن فرشها رفت برای مرحله آخر خانه تکونی من. - مرحله اول : آشنایی با دستشویی . این مرحله خیلی سخت بود چون شما رو به یاد آب بازی مینداخت و هوس میکردی من و خودتو خیس کنی و شیلنگ اب رو برداری و .... خلاصه همه کاری انجام میشد جز کار اصلی ..یعنی اصلا نمیدونستی باید چیکار کنی و فکر میک...
4 ارديبهشت 1393

امیرعلی دیگه می می نمیخوره

خدایا شکرت گاه می اندیشم... چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم همین مرا بس که کوچه ای باشد و باران وخدایی که زلال تر از باران است.     اواخر مراحل  پوشک گیرون  یه روز پنج شنبه تو  93/01/21   وقتی  از اداره رفتم خونه عمه دنبالت برات یه بستنی زعفرونی خوشمزه گرفتم و شما وقتی بستنی رو دیدی کلی ذوق کردی و رو پام نشستی و تا آخربستنیتو خوردی و من همچنان منتظر بودم که طبق ایام ماضی منو ببری یه گوشه از اتاق و رو بالش دراز بکشی و منو دعوت به همکاری کنی و بگی :« مامان بیخواب جی جی بو خو یم » . ولی خوشبختانه از این تقاضا خبری نشد و ظاهرا بستن...
4 ارديبهشت 1393

مادرم روزت مبارک

                                      زهرا که از فروغش عالم ضیا گرفته /     دین نبی ز فیضش نشو و نما گرفته مریم زمکتب او درس حیا گرفته / جشنی به عرش اعلی بهرش خدا گرفته هرگز صدای مهربانت را که هر شب برایم لالائی می خواند فراموش نمی کنم، همان صدای قشنگی که حالا نیز به تمام دلتنگی هایم پاسخ می دهد و آغوش گرم و مهربانش را پناهگاه تمام دلتنگی هایم کرده است. مادر عزیزم روزت مبارک        &n...
4 ارديبهشت 1393

ماجراهای امیر علی و پوشک -مرحله 3

الحمدالله - مرحله هفتم :    نتیجه آزمون سه شنبه   93/01/19  برای اولین بار گفتی ..« مامان جیش دارم ...»                 واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای اونقدر خوشحال شدم که اگه یه دانشجوی ارشد منو میدید میگفت دکتری قبول شدی؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!                             &nb...
2 ارديبهشت 1393
1